پلکهام دارن آروم آروم بسته میشن سنگینی خوابو رو چشمام احساس میکنم ولی هنوز مقاومت میکنه
چه چشمای پر رویی دارم!!!
شب به روی شیشه های تار
می نشستم آرام چون خاکستری تبدار
باد نقش سایه هارا در حیاط خانه هردم زیر و رو می کرد
پیچ نیلوفر چو دردی موج می زد بر سر دیوار
در میان کاج ها جادوگر مهتاب
باچراغ بی فروغش می خزید آرام
گویی او در گور ظلمت خود را جستجو می کرد
من خزیدم در دل بستر
خسته از تشویش وخاموشی
گفتم ای خواب ای سر انگشت کلید باغهای سبز
چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش
کولبارت را برروی کودک گریان من بگشا
وببر مرا به سرزمین صورتی رنگ پرهای فراموشی
:: بازدید از این مطلب : 989
|
امتیاز مطلب : 444
|
تعداد امتیازدهندگان : 132
|
مجموع امتیاز : 132